سوار پراید کهنه اسنپ که شدم، کراهت و دلزدگی به جانم ریخت. مردی حدود شصت ساله بود که فرسودهتر از سنش به نظر میرسید. جسمش، رانندگیاش، نگاهش، حتی سکوتش بوی تمامشدگی میداد. با شگفتی متوجه شدم که حس همدلیام بالا نمیآید. خشمگین بودم که در یک بعدازظهر معمولی مواجهه با او و پراید فکسنیاش اینچنین از زندگی سیر و بیزارم کرده است.
چرا گاهی به جای همدلی، دلزدگی و نفرت احساس میکنیم؟
سعی کردم خودم را جای او بگذارم، به فشارهای اقتصادی و اجتماعی فکر کنم، اما چیزی در من مقاومت میکرد. انگار این مرگحالی مسری باشد و او هر روز که با بیانگیزگی با آدمها روبهرو میشد، چیزی از سرزندگی شهر من میکاست.
حسم را حلاجی کردم: چرا با دیدن ضعف و فرسودگی دیگری، گاهی بهجای همدلی، دلزدگی و نفرت احساس میکنیم؟ آیا این احساس لزوماً منفی است؟
نگاه زیستشناسی و روانشناسی اجتماعی به همدلی
زیستشناسان تکاملی میگویند غریزهٔ بقا ما را به سوی زندگی و شکوفایی میکشد. در روانشناسی اجتماعی نیز فستینگر میگوید که مقایسهٔ اجتماعی با دیگران انگیزهٔ رشد میآفریند.* دیدن کسی که انگار تسلیم شده، ناخودآگاه ما را با مرگ و سکون روبهرو میکند و همین میتواند خشم یا دلزدگی برانگیزد: نفرت ذاتی از مرگ و هر چه بوی مرگ، ویرانی، فساد و فرسودگی بدهد؛ و تمایل ذاتی به زندگی، شکوفایی، پیشرفت و هر چه رنگ و بوی سرزندگی دهد. رفتارهایی که یادآور مرگ و خرابی باشد، خوشایند نیست، کراهت و اشمئزار طبیعی همراه میآورد و این از قضا نشانه طبعهای سالم است.
ارزش حفظ ظاهر و نقش فشار اجتماعی
افراد بسیاری شاید از درون تمام شده یا ورشکسته باشند، اما حفظ ظاهر میکنند و من برای اولین بار قدردان آنها شدم. سپس قدردان چیزی عمیقتر: فشار و قضاوت اجتماعی!
همینها هرچند سنگین و هزینهزا، مانع از فروپاشی یا رکود جمعی میشوند. پژوهشهایی هم مؤید این نکتهاند که انتظارات اجتماعی میتوانند محرک تغییر و بهبود عملکرد باشند.** اگر همهچیز فقط با همدلی بیقید پذیرفته میشد، انگیزهای برای برخاستن باقی میماند؟
به قول نیچه در چنین گفت زرتشت، رشد در مبارزه با ضعفها شکل میگیرد. جامعۀ بیشهمدل این مبارزه را کمرنگ میکند و در نهایت به رخوت و مرگ جمعی میرسد. پژوهشهای دیگری هم گواهند که همدلیِ افراطی در محیطهای کاری بهرهوری را کاهش میدهد.***
تعادل میان همدلی و قضاوت اجتماعی
منصفانهاش این بود که ببینم تمامشدگی راننده از جهاتی نتیجه فشارهای اقتصادی و اجتماعی و ساختارهای ناکارامد نیز هست، و از طرفی قضاوت بیرحمانه خود خطرناک است. کمااینکه فشار اجتماعی در کشورهایی مثل ژاپن با وجود دستاوردهای اقتصادی، به استرس و حتی خودکشی دامن میزند.
بنابراین به همان میزان که روی کارکردهای همدلی و ضرورت آن برای جامعه و جامعهپذیری و تعادل میان نیروهای جمعی تاکید میشود، لازم است روی سویههای مثبت عدم همدلی هم تاکید شود. خودخواهی و دیگرناپذیری در حد غیرافراطی آن، میتواند انگیزههای ترقی افراد را تضمین کند و رشد هر فرد، موتور ترقی جمع نیز بشود.
راه میانه شاید همان تعادلی است که هانا آرنت در وضع بشر تأکید میکند: جامعه از ترکیب کنشهای همدلانه و قضاوتگرانه زنده میماند. همدلی دست یاریدهنده است و قضاوت آینهای است که ضعفها را نشان میدهد؛ هیچیک بهتنهایی کافی نیستند.
از ماشین پیاده شدم. هنوز دلزده بودم اما قدم میزدم و فکر میکردم که شاید خشمم فقط از راننده نبود، از شهری بود که میتوانست زندهتر باشد. جامعۀ تپنده هم قضاوت میکند و هم حمایت؛ هم افراد را به تغییر وامیدارد و هم زیر بار فشار له نمیکند. زندهباد انتظارات! زنده باد جامعهای که میان همدلی و قضاوت، توازن را نگه میدارد و زنده باد غریزهٔ زندگی که حتی در یک بعدازظهر معمولی ما را به سوی سرزندگی میراند.
منابع:
Festinger, L. (1954). A Theory of Social Comparison Processes. Human Relations, 7
Baumeister, R. F., & Leary, M. R. (1995). The need to belong: Desire for interpersonal attachments as a fundamental human motivation. Psychological Bulletin, 117(3), 497–529.
Decety, J., & Jackson, P. L. (2004). The functional architecture of human empathy. Behavioral and Cognitive Neuroscience Reviews, 3(2), 71–100.
 
                                                    
 
                                                     
            
         
     
                             
                             
                             
                             
                             
                             
                            
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.