چکیده
پس از بيان نظريه جسمانيه الحدوث ملاصدرا كه در واقع يكي از زيربنايي ترين مسائل
انسان شناسي در حكمت متعاليه است به تبيين ادله قرآنی او بر این نظریه و رای و
تفسیر برخی مفسران و محققان بر محتوای تعدادی ازآیات پرداخته ایم. و میزان انطباق
آیات بر این نظریه را بررسی کرده و تحلیل و تشریحی از مفهوم مجموعی آیات در کنار
هم ارائه شده است تا اشکال اساسی شبهاتی که در مسئله روحانی یا جسمانی بودن
نفس مطرح می شود پاسخ داده و روشن شود که به چه سبب ظاهر برخی آیات بر
روحانی بودن حدوث دلالت می کند در حالیکه صدرا از همین آیات برای تایید منظور خود
بهره جسته و آنها را ذکر کرده است. و تفاوت میان نفخ روح در آدم و پیدایش نفس در
ابدان انسانی چطور توجیه می شود. و در نهایت بحث از تفاوت در خلقت اولیه آدم و بنی
آدم و روح اولیه و ثانویه انسانی و در راه گشای حل مسئله خواهد بود با توجه به این
نکته که انسانها دارای یک نفس واحد مشترک و نفوسی مختلف و متعدد متناسب با
فعالیت جسمانی و حیات مادی خود هستند و در رسیدن به مراتب روحانی راههای
گوناگون می پیمایند و بسته به سبک و کیفیت زندگی دنیایی به مراتب مختلف وجودی
نائل می شوند..
واژگان كليدي
نفس، جسمانيه الحدوث، روح، روحانيه الحدوث، مؤيدات قرآني، خلقت انسان
مقدمه:
مسئلة جسمانية الحدوث و روحانية البقاء بودن نفس يكي از زيربنايی ترين مسائل
درحكمت متعاليه است. اين مسئله از ابعاد مختلف قابل بررسي است؛ اساسا این نظریه
ذیل بحث چگونگی پیدایش روح قرار می گیرد و در جواب این سوال مطرح شده است که
آیا روح های آدمیان پیش از پیدایش اجسام آنها، وجود داشته و پس از پدیداری هر
جسمی، روحی بدان تعلق یافته است یا اینکه تکوین روح هر کسی، همزمان با حدوث
جسم او صورت گرفته است.
در حالی که اکثرمتکلمان به پیروی از بسیاری از ظواهر شرع و ادله نقلی به طرفداری از
نظریه «پیدایش نفس پیش از بدن» پرداخته اند تقریبا همه فلاسفه مسلمان خلقت نفس
قبل از بدن را محال دانسته اند و به نوعی قائل به حدوث نفس همراه با بدن یا پس از آن
شده اند.
حال در میان فلاسفه ای که به حدوث نفس همراه با بدن معتقدند باز هم در نوع این
حدوث اختلاف است. تا قبل از ملاصدرا نظر بر این بود که نفوس روحانیه الحدوث اند،
ولیکن ملاصدرا این نظر را رد کرد و نظریه ابتکاری جسمانیه الحدوث را مطرح کرد، ایشان
برای نظریه بدیع خود دلایلی اقامه کرده است، از جمله این دلایل، دلایل قرانی ایشان
است که ما در صددیم در این مقاله نگاهی دیگر به برخی از این آیات داشته باشیم.
تبیین نظریه جسمانیه الحدوث بودن نفس
صدرا ابتدا نظریه قدم نفس را با وارد کردن دلایل آن و نقد بر آن دلایل رد می
کند، سپس روحانیه الحدوث بودن را هم مانند نظریه قدم نفس نمی پسندد
و نقد می کند، و بعد از آن نظریه بدیع خود را این طور مطرح می کندکه
نفس در ابتدای حدوث جسمانی است و در اثر حرکت جوهری و تکامل
تدریجی به مرحله تجرد و روحانیت نائل می شود.
صدرا می گوید که نفس دارای اطوار و شئون مختلف و پی در پی است و
نباید بین احکام آن ها خلط نمود البته در طول تکامل و حرکت، وحدت خود را
حفظ می کند. صدرا از اين نظريه براي حل مشكلات موجود در مباحث
مختلف استفاده كرده است. اساسی ترین استدلال صدرا بر حدوث
جسمانی، حرکت جوهری نفس است.( فاضلی، 1389،ص3)
در واقع ملاصدرا از اصول نو و نیرومند خود که در مسائل وجود تاسیس
کرده بود این نتیجه را گرفت که علاوه بر حرکات عرضی و ظاهری محسوس
حاکم بر عالم، یک حرکت جوهری و عمقی و نامحسوس بر جوهره عالم
حکم فرماست و آن حرکت است که اصل این حرکت های ظاهری و
محسوس است. نفس و روح هم به نوبه خود محصول قانون حرکت است و
مبداء تکون نفس ماده جسمانی است. ماده این استعداد را دارد که در دامن
خود موجودی بپروراند که با ماوراء هم افق باشد. اساسا بین طبیعت و
ماوراء طبیعت هیچ حائلی وجود ندارد. و مانعی نیست که یک موجود مادی
در مراحل ترقی و تکامل خود تبدیل شود به موجودی غیر مادی. نوع علاقه و
رابطه ماده و حیات و بدن و روح طبیعی تر و جوهری تر از آن چیزی است که
افلاطون و ارسطو می گویند. علاقه آن ها از قبیل نوع وابستگی درجه
شدید و کامل یک شیء است با درجه ضعیف و ناقص آن و به تعبیر دیگر
رابطه روح و بدن از نوع رابطه یک بعد است با ابعاد دیگر، یعنی ماده در سیر
تحولی و تکاملی خود، علاوه بر سه بعد جسمانی (ابعاد سه گانه مکانی) و
بعد زمانی (مقدار حرکت ذاتی جوهری)، در جهت جدیدی بسط پیدا می کند
و به کلی خاصیت ماده بودن را از دست می دهد.( مطهری،1387، ص18 و 19)
بر اساس تصویر صدرایی از نحوه وجود و حدوث نفس و تغییرات و
استکمالات آن از طریق حرکت جوهری، انسان عبارت است از مجموع نفس
و بدن که با هم ترکیب اتحادی دارند نه انضمامی، و این دو به رغم اختلافی
که در منزلت دارند به وجود واحد موجودند تا جایی که گویی شیئی واحدند
که دارای دو طرف است، یکی ار ان دو طرف فانی است و بمانند فرع است
و طرف دیگر ثابت و باقی است و بمانند اصل است. هرچه که نفس در
وجودش کمال یابد بدن صافتر و لطیف تر و اتصالش به نفس شدیدتر می
شود و اتحاد بین آندو قویتر می گردد، تا جایی که به مرتبه وجود عقلی
برسد که شیءواحد شود که در میان آن دو هیچ مغایرتی وجود نداشته
باشد.
به بیان دیگر نفس و بدن نه دو جوهر متباین و مستقل بلکه یک حقیقت
وجودی واحدند که در ترکیب اتحادی قرار گرفته اند که در مرتبه ای بدن و در
مرتبه ای دیگر نفس است. بدن مرتبه نازل این حقیقت است و نفس مرتبه
کمال و تمام آن :«ان النفس کمال هذا الحوهر و تمامه.» (افتخار،1388، ص 72و73 )
ادله قرآنی
ملاصدرا در اثبات جسمانیه الحدوث نفس به آیات بسیاری اشاره کرده است
ولی با نگاه و دقتی که در آیات مورد استناد او داشته ایم آن ها را طوری
یافتیم که می شد به دو گره کلی تقسیم کرد که در ذیل از هر گروه آیات یک
آیه را به عنوان نمونه آورده ایم و بررسی خواهیم کرد:
نمونه آیات گروه اول: سوره مومنون آیات 12- 14:
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ ﴿12﴾ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ
﴿13﴾ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا
فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴿14﴾
در اين آيه مراحل مختلف بدن مطرح و در نهايتِ خلقتِ بدن، خلقت روح و
انشاي روح ارائه شده است كه گوياي اين حقيقت است كه نفس و روح
انسان در ادامة سير تكامليِ انعقاد نطفه و علقه و مضغه، ايجاد شده است
و ظهور در پيدايش روح و نفس بعد از بدن و سير تكاملي و تطورات آن دارد.(
معلمی،1389،ص14)
پس از گذر از مرحله نطفه ، علقه و مضغه بدن استعداد تام برای قبول یک
صورت که حافظ آن و متصرف آن باشد را پیدا می کند. ملاصدرا اصطلاح
استدعای تکوینی را در مورد این وضع بدن به کار می برد. یعنی در این
مرحله بدن حالتی دارد که خود به خود اقتضای دارا شدن یک نفس انسانی
را دارا می شود و اعضا و جوارح به حدی رسیده اندکه دارای یک نفس
مفارق و عقلانی می شوند. البته این نفس از طرف خود بدن مادی به عنوان
علت تامه ایجاد نمی شود بلکه این واهب الصور است که آن را افاضه و
ملحق به جسم می نماید و ماده تنها علت مادی و ناقصه خواهد بود برای
آن.
وقتی استعداد به صورت تمام و کمال حاصل شود، افاضه صورت مدبر
ضرورت می یابد چرا که علیت ایجاب می کند که در صورت قابلیت تام،
فاعلیت تام ضروری شود. (مصباح،1380 ،408ص)
شهید مطهری در این باب می فرمایند:
در فلسفه ملاصدرا مساله اتحاد نفس و بدن بدین شکل حل شده است:
چون اصالت با وجود است و حرکت هم جوهری است پس بدن در سیر
تکاملی خود تبدیل به روح می شود. صدرا می گوید طبیعت و ماوراء
طبیعت، طبیعت تضاد ندارند و دو مرتبه از یک وجودند؛ منتها مرتبه اول
ناقص تر و مرتبه بعدی کامل تر است. ملاصدرا می گوید: وقتی در آیات
قران تدبر و تفکر می کردم به این همین آیات سوره مومنون برخوردم و
گویی برایم الهامی ایجاد شد دیدم تعبیر قران این است که «همین» را چیز
دیگر کردیم (أَنشَأْنَاهُ) نمی گوید از جای دیگر آوردیم، پس یک چیز است. در
حرکات خودش از دنیای سه بعدی و چهار بعدی حرکت به دنیای بی بعدی
می کند، یعنی دنیایی که نه طول دارد نه عرض، ونه عمق دارد و نه زمان.
ملاصدرا می گوید چرا ثنوی فکر می کنید؟ بین این دو این قدر جدایی
نیست. بلکه روح مانند یک جسم حادث می شود و مانند یک روح باقی می
ماند.( مطهری،1373 ،ص 259)
لذا این آیه دقیقا گویا و ناظر به جسمانیه الحدوث بودن نفس است.
مرحوم علامه در ذيل اين آيات مطالب ارزشمندي دارد كه خلاصة آنها چنين
است:
علامه طباطبایی قسمت اول آیه که نطفه شدن انسان پس از خلقت او از
گل (سلاله من الطین) را بیان می کند، دال بر این میداند که شکل انسان
تنها از گل به صورت نطفه تغییر و تبدل یافته ، چرا که خاک و آب هر دو مواد
معدنی هستند و تبدیل ماد ه ای به ماده دیگر امری طبیعی است چرا که
عناصر ذات مشترک دارند.
و اما در سایر مراحل پس از شکل گیری نطفه و قرار گیری آن در رحم تا
رشد تدریجی آن و گوشت و استخوان یافتن نیز تکامل همان جوهر و ذات
اولیه است. تنها خواص و عوارض ماده دچار تبدل و تکامل می شود اما
جنس آن ثابت می ماند تا اینکه قرآن می فرماید: “ثم انشأناه خلقا آخر”
کلمه انشاء بنا به قول راغب به معنای ایجاد و تربیت چیزی است. فعل خدا
از خلق به انشاء تغییر یافته و علامه همین را دال بر حدوث چیزی جدید
یعنی همان نفس می داند. چیزی که دیگر از جنس و ذات ماده نیست و
خواص و عوارض دیگری داراست. چیزی که مسبوق به عدم بوده و پس از
احداث، رابطه و تعلیقی با جوهر اولیه که از جنس عنصر طبیعی است پیدا
می کند. و اما آن خلق قبلی کاملا تبدیل به این خلق و انشاء جدید نمی
شود و انقلاب در ذات نداریم. بلکه تصرفی در آن ماده اولیه و نفس نباتی–
حیوانی پدید می آید که تعلقات برتری پیدا می کند و واجد ویژگی حیات
انسانی با برترین استعداد ها یعنی قوای ناطقه می گردد. که البته زمان
می برد تا این قوه ناطقه بروز پیدا کند و ادراکات حسی مقدمه ادراک عقلی
واقع میشوند.
پس در اینجا جسم جنین به مرحله ای نائل شده که آنرا شایسته واجد
نفس انسانی شدن می کند. یعنی بدن به مرحله ای رسیده که قابلیت
های انسانی در آن شروع به حرکت می کنند. روحی شکل گرفته که این
بدن به مثابه آلت و وسیله ای برای تکمیل ظرفیت های آن است و توسط آن
می تواند قوای انسانی مثل تعقل و را به فعلیت برساند و این شروع انسان
است.(طباطبايي، 1339 ، ص 18)
با توجه به اصالت وجود ، تشكيك وجود ، حركت جوهري ، اشتداد وجود و
حركت جوهري در ماده و حتي نفس، مي توان پذيرفت كه يك موجود مادي
با حركت جوهري كه در واقع اشتداد وجودي از مرتبة پايين به مراتب بالاتر
است، به مرت بة تجرد برسد؛ زيرا ماديت و تجرد دو ماهيت مباين نيستند،
بلكه با توجه به اصول مذكور، مراتب و درجات سنخ واحد وجودند و همان
طور در مرتبة نزول، هستي مخلوق از عالم عقل تا عالم ماده تنزل كرد، در
سير صعود با حركت جوهر ي محال نيست كه ماده در سير درجات وجود
مجرد گردد و تبديل به مجرد شود.
به تعبير ديگر، منع عقلي در كار نيست، بلكه مباني نيز موجود و فراهم
است. آية شريفه نيز دلالت روشني دارد، پس دليل براي دست برداشتن از
ظهور يا حتي صراحت آيه وجود ندارد.
– و حالا نمونه آیات گروه دوم (سوره حجر آیات28 و 29) را نیز می آوریم و
سپس در آخر تحلیل خود را ارائه می نماییم:
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ ﴿28﴾ فَإِذَا
سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ ﴿29﴾
تسویه به معنای معتدل کردن چیزی است به گونه ای که قائم به خود باشد
و هر جزءش در جای مناسب و هماهنگ با سایر اجزا قرار گیرد.
پس خلقت انسان به این نحو است که ابتدا یک بدن به صورت تدریجی
شکل می گیرد و اجزایش رفته رفته کامل و کامل تر می شود تا جایی که
همه اجزای لازم درست و هماهنگ در نظم هدفمند سرجای خود قرار
گیرند. در این حال این بدن وضعی پیدا می کند که دارای حیاتی ویژه گردد و
به تعبیر قرآن دارای روح شود. اما نفخ روح دقیقا بر چه معنایی دلالت می
کند؟ آیا به معنای عام و لغوی نفخ یعنی دمیدن هوا داخل جسم اشاره
دارد؟ اما روح جنس مادی ندارد و از این سنخ نیست تا به آن اضافه شود یا
داخل آن جای گیرد و یا بخشی از آن گردد.
پس به معنای کنایی نفخ، رجوع می کنیم که عبارت است از تاثیر گذاشتن
در چیزی یا القا امر غیر محسوسی در آن چیز. در این آیه شریفه منظور
ایجاد روح آدمی است. حدوث نفس که پس از تسویه و از آب و گل درآمدن
بدن آدمی اتفاق می افتد. پس روح چیزی خارج از جسم نبوده که داخل آن
قرار داده شود بلکه اینجا منظور ارتباطی است که بین جسم و یک امر مجرد
برقرار می شود و ویژگی ای است که بدن پیدا می کند تا با به فعل رسیدن،
مسیر مجرد شدن را در نوردد.
روح انسان همان بدنی است که خلقت دیگر به خود گرفته بدون آنکه چیزی
به آن اضافه شده باشد روح امری وجودی است ک ه نوعی اتحاد و تعلق به
بدن دارد اما این تعلق به صورت تشکیکی است و در اثر مرور زمان و کسب
خصایل وجودی رفته رفته از شدت تعلق کاسته می شود و در مسیر حرکت
جوهری انسان با فعلیت یافتن توانمندی های بالقوه او هویت روح او که
همان ذات انسانی اوست کامل می شود تا جایی که از بدن زمینی اش
کاملا مستغنی میگردد.
در واقع نفس در عین جدا نبودن از بدن استقلال هم به نحوی دارد. و به
همین دلیل نیمه مجرد اطلاق می شود. از ذاتی کاملا مادی به ذاتی مجرد
سیر می کند.( همو،ص 227)
علامه حسينى همدانى در تفسیر انوار درخشان آورده است که:
تحول اعضا و جوارح بیرونی و درونی به حرف فاء تعبیر شده از نظر تناسب
داشتن آنها(مراحل) با یکدیگر است. زیرا که سیر تکامل ماده تناسلی بر
اساس نیرونی نباتی است تا هنگامی که به حد و شایستگی برسد به
طوری که بتوان روح ابدی را که واجد اراده و تعقل است بپذیرد و با وصل به
آن و تحت تدبیر آن قرار گرفتن، مجموعه قوا را در سیر فعلیت فعال و ارادی
قرار دهد. در واقع تنزل و هبوط روح به عالم جسمانی به همین معنا است.
و برهمین اساس روح جسمانی الحدوث و روحانی البقا معرفی می شود.
از آنجا که قوای ادراک و حیات ناطقه متفاوت با قوای حیوانی و نباتی است
خلق جدید را می طلبد و از این روست که باید روحی به جسم دمیده شود
و این قوای برتر را در آن بوجود آورد تا تحت چنین روح مستعد کمالاتی
جسم بتواند افعال و اعمال خاصی را متناسب با نیازها و مقتضیات های این
روح انجام دهد.
این نظر که انسان مرکب از اعضای مادی و روح مجرد به طور انضمام است
صحیح نیست زیرا روحی که به جنین دمیده می شود نیروی محض و
استعداد صرف است و هیچ گونه فعلیت ندارد. پس تحول جنین یعنی رفتن
آن از مرتبه حیوانی به مرتبه بالاتر نفس انسانی و دارای ادراک گشتن.
یعنی نفس ناطقه مرحله پیشرفته تر نفس حیوانی است.
با فعلیت رسیدن مرحله به مرحله قوای جسمانی به سمت روحانی شدن
سوق داده می شود. تا آنکه چیزی از قوه مادی باقی نماند و فعلیت محض
گردد. معنای بی نیاز شدن روح از جسم و بدن مادی و استقلال یافتن او هم
همین فعلیت تام یافتن است.
بالاخره انسان حقیقت و موجود واحد است چه هنگام که نفس تعلق به بدن
داشته وچه هنگام مفارقت روح از بدن نیز حقیقت انسان همان روح مجرد
است که مورد قبض ملک الموت قرار می گیرد.
فرق این دو حالت روح آن است که هنگام دمیدن روح به جنین قوه محض
ادراک و شعور بوده و فعلیت نداشته ولی پس از اندک زندگی و استفاده از
نیروی ناطقه شروع به کسب قدرت و احاطه می نماید و به تدریج بر قدرت و
احاطه روحی و ادراک کلمات خود می افزاید و جنبه استقلالی روح تقویت
یافته و افزوده می شود.( حسينى همدانى نجفى ،ص 244 تا 247)
خلاصه آنكه هر دو گروه اين آيات شريفه با نظرية ملاصدرا- جسمانية
الحدوث و روحانیه البقاء- سازگاري بيشتري دارند، اگر نگوييم دلالت در آن
دارند و نص در آن اند. از هر دو گروه برمی آید که خلق و ایجاد جسم انسان
قبل و متقدم بر روح انسانی او بوده است. دلالت آیات این گونه است که
ابتدا باید یک ظرف مناسب موجود باشد تا قابلیت نفسانی شدن و دریافت
روح و حیات را دارا گردد. پس مسلما جسم مقدم بر روح است. مثل اين مي
ماند كه ابتدا بايد سخت افزار بايد ساخته و پرداخته شود تا سپس يك
مهندس بتواند نرم افزاري را درون آن ايجاد و اجرا نمايد نوشتن برنامه نرم
افزاري نيازمندو مستلزم وجود سخت افزار است سخت افزار به مانند
جسم مي ماند براي نرم افزار كه مشابه روح است و دميده شدن بيا حدوث
روح را هم مي توان تشبيه به نوشتن برنامه نرم افزاري براي سخت افزار
(جسم) دانست در اين رابطه خود سخت افزار عامل ايجاد و نوشته شدن
نرم افزار نيست بلكه لازمه و مقدمه وجود آن است و بدون آن كه سخت
افزاري در كار باشد نرم افزار موجوديتي ندارد در واقع نقش سخت افزار در
اين جا همان علت ناقصه است براي نرم افزار متن طور كه قبلا اشاره شد
مانند نقش جسم براي روح.
در آيه 85 سوره اسراء هم خداوند روح را “امر” خود معرفي مي كند. امر
مي تواند چيزي شبيه به برنامه و دستوري باشد كه در رايانه نوشته و اجرا
مي شود. برنامه و دستور يك برنامه نويس است كه به جسم سخت رايانه
روح مي بخشد و آن را فعال و پويا مي كند. و با همين برنامه نرم افزاري
است كه كامپيوتر افعالي چون محاسبه و پردازش اطلاعات و اجراي برنامه
هاي صوتي و تصويري و غيره را انجام مي دهد. پس نفخ يا حدوث روح
چيزي شبيه نوشتن برنامه نرم افزاري درون يك رايانه است كه به هنگام
اجرا هويت خاصي به رايانه مي دهد. به رايانه قابليت اجرا و سازماندهي
اطلاعات و هماهنگ سازي ميان اجزاء مختلف خود را مي بخشد. برنامه اي
به مانند سيستم عامل!
اما نكته مورد توجه در اين دو گروه آيات اين است تفاوتي از لحاظ ايجاد روح
در اين دو گروه هست. در سري دوم آيات ما مي بينيم كه نفخ روح
مخصوص به شخص آدم(ع) است و سایر انسان ها را در بر نمیگیرد. چه در 29
حجر نفخ روح فقط درباره آدم آمده است و به همین سبب سزاوار سجده
فرشتگان قرار می گیرد.
به همین سبب میان سلسله مراتب آفرینش آدم با اولاد او فرق هست.
آفرینش در آدم به شکل «خاک-گل-تسویه و نفخ روح» است. ولی در بنی
آدم بنا به آیه 12 تا 14 سوره مؤمنون و آيات شبيه به آن به صورت
«نطفه،علقه،مضغه،عظم،لحم و انسان» است.
پس نشئت آدم با نشئت بنی آدم فرق دارد و در قرآن دلیلی موجود نیست
که دلالت کند در بنی آدم نیز پس از وصول به مرحله تسویه روح دمیده می
شود.
نکته دیگر مسئله حیات است که آن را باید جدا از مسئله روح یا نفس
دانست. از این رو که حیات مشترک میان حیوان و نبات و انسان است اما
حیوان و نبات دارای نفس ناطقه با روح ملکوتی نمی باشند و به همین
جهت فلاسفه برای حیوان نفس حیوانی و برای نبات نفس نباتی یا قوه
نباتی قائل شده اند. فلاسفه هم برای انسان غیر از نفوس حیوانی و نباتی
نفس انسانی یا ناطقه صراحت کرده اند. از اینجا می توان نتیجه گرفت که
آن چیزی که در نوع انسان موجد حرکت و حیات است و در رحم مادر به آغاز
زندگی او می انجامد ربطی به روح ملکوتی ندارد. بلکه ناشی از حیات و
نفس حیوانی اوست. زیرا در اصل دوره تکوین جنین میان حیوانات فرقی
نیست و فقط طول زمان آن دوره و برخی کیفیات نشو و نمو در رحم با
یکدیگر تفاوت دارد.
در قرآن خداوند پس از داستان آفرینش آدم و حوا دیگر از روح و نفخ آن در
موجودی دیگر جز آفرینش استثنایی عیسی (ع) سخنی به میان نمی آورد
و بعد از هبوط آدم ما در کتاب کریم با موجود یا موجوداتی سروکار داریم که
دارای نفس یا خود انسانی باشند و به اعتبار همان جوهره ی اولیه انسانی
دارای نفس می باشند.
پس در واقع در شخص آدم (ع) ، گويي كالبد او عجين شده با روح الهي
است كه از ملكوت آمده است و از سوي ديگر بني آدم در كالبد خود چيزي
به نام نفس دارند كه سرشار از استعداد تجرد و فرار از ماده است.( خامنه
ای، 1384ص 124- 128)
نتایج تحقیق:
1-آن طور كه از تحقيق انجام شده بر مي ايد سخن كساني كه مي گويند
برخي از آيات قران به جسمانيه الحدوث و برخي ديگر به روحانيت آن اشاره
دارد سخن درستي است و با تقسيم بندي كه از آيات ارائه داديم مي توان
گفت آن دسته از آيات كه به خلقت حضرت آدم و انسان اوليه اشاره دارد در
واقع بيانگر روحانيه الحدوث بودن نفس است وآيات ديگر كه دال بر
جسمانيه الحدوثند همه به خلقت بني آدم اشاره دارند. پس به طور كلي
مي توان گفت قانون كلي آفرينش مبتني بر جسمانيه الحدوث است وليكن
خلقت حضرت ادم از اين قاعده مستني است البته قابل ذكر است كه
افرينش حضرت عيسي هم جزء استثنائات خاص است كه بحث از آن در اين
مقال نمي گنجيد.
2-با توجه به آیاتی که در روح و آفرینش آدم (ع) و فرجام بنی آدم در این
جهان و عالم دیگر آمده است می توان راهی گشود که صدر المتألهین در
پی آن بود. روح ملکوتی پس از نفخ در وجود حضرت آدم که سبب هستی
انسانی او می شود، پس از هبوط در این بدن دیگر مجرد محض نیست و
هویت دوگانه نیمه مجرد می یابد و پس از آن هر فعل را با استمداد از بدن
به انجام می رساند.این هویت جدید چیزی است که نفس نامیده می شود
و به صورت قوه در ذات اسنان به ویدعه نهادینه می شود و نسل در نسل
در ابناء بشر باقی می ماند. این زنجیره ی “خود های انسانی” همان نفس
ناطقه در فلسفه است.. به این اعتبار، “حدوث جسمانی نفس” در حکمت
متعالیه به معنای ظهور تدریجی و تشکیکی آثار روح ملکوتی در بدن برای
بازگشت انسان به اصل خویشتن است.(خامنه ای ،1384،130)
بر این اساس نفس آدم همان نفس واحده است که بنی آدم از آن بوجود
آمده اند. که در آیه شریفه«هو الذی أنشأکم من نفس واحده فمستقر و
مستودع»(98/انعام) می توان مقصود را از “مستقر” روح دانست که در
ذات اولیه همه بشریت ثابت و نهادینه است و “مستودع” را آن نفس
جسمانی دانست که عارضی است و تدریجا به مرحله روحانیت می رسد و
فاقد ماده می گردد.
همچنین معنی آیه «ما خلقکم ولا بعثکم إلا کنفس واحده»(28
لقمان)روشن می شود. «آفریدن و برانگیختن شما نیست مگر همچون
آفریدن و برانگیختن یک تن.»چون نفوس کثیره ی انسانی علی رغم
اختلافات فردی و شخصی که به سبب تفاوت در ابدان و زندگی جسمانی
است “روح واحد”اند و به نفخ واحد نیازمندند.(خامنه ای،1384،ص140)
3-این انقلاب تدریجی وجود بخاطر اقتضای ماده در بستر زمان رخ می دهد
و به مقتضای وابستگی به عالم قوه و فعل، با انواع تزاحم ها و دشواری ها
و آفات و خطرها در مسیر خود تا رسیدن به طیف وسیع از کمالات وجودی،
مواجه است. و به همین خاطر است که تنها عده ای از نفوس انسانی به
مرتبه انسان عقلانی نائل می شوند و عده ای با استفاده سوء و ویرانگر از
قوای بدنی و دنیایی نه تنها قابلیت های ویژه را به منصه ظهور نمی
رسانند بلکه نفس خود را به فعلیتی معکوس می رسانند به این معنا که
صفات پلید را ملکه خویش می سازندو از همان درجه اولیه پایین تر می
آیند. چرا که نفس انسان دارای قوه ایست که می تواند به هرچیزی تبدیل
گردد و هیچ حد و حدود و شکل و مرتبه مشخصی از نازل ترین درجه وجود
تا درجات بسیار رفیع و قوی و شدید وجود نمی توان برای آن متصور شد.
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.