دوست داری شخصیت خودت رو بشناسی؟! کلیک کنید
دوست داری شخصیت خودت رو بشناسی؟! کلیک کنید
0
0

درباره رمان گسست، نوشته راضیه اسلامی نسب

495 بازدید

رمان گسست را خواندم بانو راضیه اسلامی نسب! در حالی که در سرم غوغایی از خروار خروار کتاب خوانده و نخوانده بود. اما این فرق داشت چون از جانب دوستی خاص به دستم رسید و می‌خواست زودتر برگردانمش. 

محور داستان از ابتدا مشخص است، زنی که همسر نسبتاً جوانش به بیماری  آلزایمر مبتلا می‌شود و این بیماری سبب تحولات اساسی در زندگی عاشقانه‌شان و تغییراتی عمیق در شخصیت‌ها می‌گردد. از همان  صفحات اول فهمیدم نمی‌توانم کتاب را زمین بگذارم. و همین شد. از جمعه تا دوشنبه یک‌نفس ادامه دادم.

به‌شدت، به‌حدت، به‌غلظت و تمام معنا جذبم کرد، صفحه به صفحه اش و تمام دیالوگ‌هایش.  جایی از داستان نبود که به خودم نگویم انگار این کتاب را من نوشته‌ام، یا  برای من نوشته شده، یا ای کاش خودم چنین داستانی می‌نوشتم، یا چقدر عالی که چنین اثری نوشته شده، یا همه اینها حرف دل من است، یا چقدر احتیاج داشتم به چنین کتابی، یا کاش این نویسنده را از نزدیک می‌شناختم، کاش دوستم می‌بود یا ارتباطی داشتیم، کاش امثال این نویسنده‌ها یا طرزفکرها پر بود در جامعه.
خط به خطش با این افکار آمیخت…

حقیقتا باید دست‌کم بار دیگری بخوانم. بار نخست زیر سایه شگفتی و حیرت و تحسین و اشتیاق، معانی‌اش اگر نگویم مستتر، به قدر کفایت شفاف و ماندگار نشد.

 کجا خیلی تکانم داد؟ آنجا که هستی با خودش می‌گفت که نمی‌دانم همه این رنج‌ها بیهوده هست یا نه، بازی سرنوشت است یا نه، قاعده‌ای درکار است یا نه، فقط می‌دانم مسئولیت من در این برهه چیست. کاری با مسائل آفاقی ندارم، و  تصمیم انفسی‌اش ورای درست و غلط‌های بیرونی و اما و اگر و شاید و چرا و خدا و همه چیز بود. از نیچه(هر که چرایی زندگی را بیابد با هر چگونه ای خواهد ساخت)  فراتر رفت. از ویکتورفرانکل نیز.  هستی دریافت ورای هر معنای فرضی یا بیهودگی، زندگی او با عشق ورزی و به دوش کشیدن بار رنج خود علی رغم همه گنگی ها و گیجی‌ها و خستگی‌ها معنا و عیار می‌گیرد. که خوشا نومیدی عمل بی‌چشمداشت! 

سیر تحول و سلوک شخصیت هستی چشمگیر بود. و کنشگری ستودنی در مقابل انفعال اکثر قهرمان داستان‌های ایرانی! 
محک خوردن همه آموخته‌ها و تئوری‌ها در ساحت عمل. چه محک خوردنی!

 اکثر جاها چنان به وجد می آمدم که دلم می‌خواست بارها از رو بخوانم و بنویسم و با صدای بلند به اشتراک بگذارم!

شیدایی و شیفتگی مواج داستان  احتمالا‍ً  هر کسی را که دلش برای انسان می‌تپد و شیفته علوم انسانی و ادراکات و روابط انسانی‌ست شیفته می‌سازد.

از فلسفه اگزیستانسیال سیال و فروتنانه بگویم یا از عرفان معقول و خواستی یا شخصیت‌های به غایت دوست‌داشتنی‌اش؟

 عاشقانه فلسفی در این حد سطح بالا نخونده بودم. نه حتی در اثار یالوم و الن دوباتن‌ و  سلینجر. ممزوج و واصل به عرفانی شاعرانه…در آثار ایرانی که  ابدا برنخورده بودم، مگر روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور، که پرسشهای فلسفی کلاسیک‌تر و ساده‌تری طرح کرده است و عمق و محتوایش به پای گسست  نمی‌رسد. دقیقتر اگر بگویم جامعیت پرداخت به چندین و چند مساله مهم مطروحه در گسست رو نداشت. یا به این پیچیدگی نیست.

 عشق، مرگ و زندگی، امید و ناامیدی، پوچی و معنا، درد و رنج، رابطه و تنهایی، حیرت و سرگشتگی، کنش و بی کنشی، تسلیم یا مبارزه، ارزشمندی یا بی ارزشی زندگی، زمان و بی زمانی، زیستن در حال گذشته  آینده یا فرازمان،  سرشت سوزناک هستی  و مسئولیت های خطیر آدمی در این برهوت عجیب و…

نحوه پرداخت رئالیستی و بی‌تعارف و بی پرده و خیلی نزدیک به مرگ، و ربطش به مقوله های رنج، عشق، رابطه و زندگی  جدّا تامل برانگیز و جسورانه بود.

راضیه بانو! هزاران درود که سعی نکرده بودید مصنوعی و به زور دل عوام را بدست بیاورید و باب طبع همه سلایق بنویسید. با اصالت و اعتماد‌به‌نفس.  این کتاب مخاطب و جامعه هدف مشخصی داشت: کسانی که می‌خواهند فکر کنند. هم حوصله فکر دارند هم انگیزه هم عطش و روحیه جستجوگری و بی تابی…حد یقفی ندارند. از کلیشه ها گریزان و از یقین ها و بایسته و شایسته های تلقینی و تحمیلی و سفارشی  بیزار. هر کسی با دغدغه ها و حیرانی‌های واقعی اگزیستانسیال.

و البته غذای فکر و جان  کسانی که پتانسیل چنین پرسش‌ها و بینش‌هایی را دارند و به محرک و تلنگر و تذکر، محتاج!

بانو راضیه عاشقانه حامد و هستی  ‌دقت‌ها و حسرت‌ها در من برانگیخت. حسرت‌ها بابت فرصت سوزیهای عاشقانه

و دقتها در عشق و زندگی‌ام. که می‌توان بسی عاشقانه‌تر و ژرف تر و اکنونی‌تر رابطه برقرار کرد..‌.

که چقدر کم گوش می‌دهیم.
که چقدر در خود فرو رفته‌ایم.
که توهم مرگ آگاهی داریم.
که درباره رنج و درد هنوز چه خام و کودکانه می‌اندیشیم و تجربه داریم.
که گاهی واقعا الزایمر دارم.
که گاهی به الزایمرهای خودخواسته نیاز دارم.
که تجربه های بی زمانی ارزشمندترین تجربیاتم هستند.
که مرگ را در زندگی و زندگی را در مردن بجویم. که بمیرم قبل از مردن!
که شجاعت مواجهه با اضطرابهایم روچا داشته باشم. 
که گاه آرامش در دل اضطراب، و گاه بیقراری در دل سکون و سکوت است…
که چه فلسفه ها و حکمتها می‌دانم اما درباره  هنر زیستن، بیسواد و بی‌هنرم…

 تبریک و تبریک و تبریک بابت این شاهکار عاشقانه اگزیستانسیالیستی شما که خط به خطش انباشته از آموزه های عرفانی ناب و جهان شمول و زمینی با طعم شعر و شعور و شهود بود.

ارجاعات به اشعار و کتابها و شخصیتها غنی…

 احساس و قضاوت من درست یا غلط اینگونه بود که صدای راوی از صدای خود شخصیت‌ها بلندتر  شنیده می‌شد. در جریان سیال ذهن  من بیشتر خود نویسنده را می‌یافتم تا هستی را..‌. 

گاهی هستی و حامد و محمد به قدری شبیه فکر می‌کردند و حرف می‌زدند که تمایز شخصیت‌ها دشوار می‌شد. حتی الهام ناگهان شاعرپیشه شده بود!

دوست داشتم خاطرات بیشتری از دوره سلامتی حامد و زندگی مشترکشان بیان می‌شد‌.

در عشق محمد به هستی  به گمانم اندکی سانسور خواسته یا ناخواسته وجود داشت.
و عکسش نیز‌ یعنی در دوره افول حامد، هستی طبیعتا کشش خیلی بیشتری به محمد باید پیدا می‌کرد. شاید نوعی نیاز.  احتمالاً به دلیل ملاحظات اخلاقی یا لطمه نخوردن به عشق اسطوره ای حامد و او، چنان که انتظار می‌رفت پرداخت نشده بود. منظور چیزی مانند خیانت نیست. هستی حتی در دل محبتش به محمد را سرکوب می‌کرد، نمی‌گویم چرا به طور عیان احساسی بروز نمی‌داد، اما چرا حتی در دلش هم اعتراف نمی‌کرد؟!  اگر برعکس بود، هستی بیمار و حامد مراودات مستمر و صمیمانه ای با یک دوست مونث مشترک می‌داشت، باز هم انقدر پرهیزکارانه برخورد میداشت؟!؟حتی در ساحت احساس و نه عمل؟! 

چرا هستی در کار خانه و نظافت از کسی مثل کارگر کمک نمی‌گرفت؟ پرستاری را به درستی وظیفه شخصی خودش می‌دانست. سایر کارها اگر کمک می‌گرفت برای پرستاری از حامد هم انرژی و روحیه بهتری میداشت!(لابد به دلیل غریبگی حامد و بهم ریختنش؟) اما غیاب سنگین خانواده هستی را نتوانستم بپذیرم و هضم کنم.

در کل عالی شروع شد وفوق العاده ادامه یافت و شاهکار به پایان رسید. 
منتظر کارهای ارزشمند دیگری از شما هستم.
به عنوان رمان اول فراتر از انتظار بود‌.

تنها نکته تلخ و تاسفبار و آزاردهنده، مربوط بود به تیراژ ۲۲۰ نسخه ای! در بدبینانه ترین حالت دست کم ۲۰۰۰ خواننده جدی دارد در چاپ اول.  شرایط انتشارات و اوضاع فعلی قابل درک است، اما از دردناکی ماجرا چیزی کم نمی‌کند، تنها تسکین چاپ الکترونیکی هست. و امید به چاپهای جدید متعدد. یک رهاورد گسست همین امید داشتن در تباهی این روزاست! زیبایی دیدن و زیبایی ساختن در این همه پوچی و ناامیدی و تلخی گویی بی پایان.‌‌..

لیلا محسنی رجائی

آیا این مطلب را می پسندید؟
https://nikzima.com/?p=1185
اشتراک گذاری:
واتساپتوییترفیسبوکپینترستلینکدین
لیلا محسنی رجائی
مطالب بیشتر
برچسب ها:

نظرات

0 نظر در مورد درباره رمان گسست، نوشته راضیه اسلامی نسب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.