چندپتانسیلی هستم و یک همهچیزگرا. بله تخصصگرایی لازمۀ این زمانه هست. داستان اقیانوسِ کمعمق و محال بودن همهچیزدانی و همهکاره بودن را میدانم. اصطلاح «همهکارهی هیچکاره» خودگویای همه چیز است. با این حال، من بعد از مدتها کلنجار رفتن برای علاقهمند شدن به یک چیز و تنها یک چیز، و نهایتاً پیدا کردن یکی دو اولویت نخست حرفهای و تحصیلی و مهارتی، با تأملاتی دریافتهام که میل دیوانهوارم برای شناختن، دانستن و تجربه کردن هر چیزی، هر علمی، هر کاری و حتی آشنایی با هر انسانی، اگرچه ظاهر بیمارگونه، آسیبزا و در بهترین حالت بیفایدهای دارد، هرچند که محال و اشتباه مینماید، اما دوریختنی نیست.
من سرکوبش نمیکنم. این گرایش از آنِ من است. سالیان سال از وقتی خود را شناختهام وجود داشته، و کمرنگتر نشده که شدیدتر شده. برای موجدیت یافتن فردیت خویش، این حس خدایگونه اما سراسر نیاز را در آغوش میگیرم و گوشه دنجی برای فرصت بروز نگه میدارم.
دلم میخواهد نه تنها فیلسوف و نویسنده که هر حرفۀ بشری را از صفر تا صد تجربه کنم. افزون بر این هر دانشی که تا به امروز هست، هر کتاب و مکتوبی، هر مهارت کسب شدنی، هر چه هنر، ورزش، ارتباط با فرد به فرد انسانها از همه رقم و از هر فرهنگ، حتی تک به تک ایشان.
بهخاطر محال بودن این خواسته یا احمقانه بودنش دلیلی نمیبینم آن را سرکوب کنم. به دلیل آنکه انسان مدرن این ایده را برنمیتابد و تحقیر میکند، زنده به گورش نمیسازم. دنبال نه، اصرار نه، هدفگذاری نه. اما خط بطلان رویش نمیکشم. این منم و من بودن جرم نیست.
حتی احتمال میدهم روزگاری برای بشریت رسیدن به این نقطه نه تنها آرزو که به خاطرات بپیوندد! چه بسا پس از مرگ چنین تجربیاتی محقق شود. سراسر امیدم.
واقفم که چنین رویکردی سنتی و بدوی مینماید. در گذشته فهم و علم حداکثری و چندین وجهی به طور نسبی رواج داشته است. حتی انسانهای نخستین به نوعی تک به تک مجبور بودند بیشترین علم و مهارت را برای بقای هرچه بیشتر خود بدست آورند. کودکان و نوجوانان امروزی نیز مجموعه گستردهای از علوم و فنون را قطرهچکانی میآموزند و بعدها پس از بلوغ و جوان شدن بگوییم کامل شدن، به سر تنگ قیف میرسند و پای انتخاب به میان میآید. آیا این روند لزوماً خوب است؟ از جهاتی قطعاً! بدون آن چگونه توسعه ممکن میبود؟ برای اجتماع بشری بیشک از بزرگترین موهبتها تخصصیتر شدن روز به روز دانش و فنون است. اما برای فرد فرد انسان چه؟ من شک دارم که تن دادن به این سرنوشت و راضی بودن به آن فضیلتی بلاتردید باشد!
آیا این نوعی کمالگراییِ مذموم تلقی میشود؟ نمیدانم. تصورم این است روزگاری نه چندان دور به مدد فناوریهای بسیار پیشرفته، بعید نباشد که ذهن آدمی تواناییهایی چندگانه یا حتی همهگانه بدست آورد و علمش تمامی مجموعه علوم محصل تا روزگار خود با تمام ریزهکاریها را دربرگیرد. حتی ممکن است همه مغزها مانند شبکه اینترنتی به یکدیگر متصل شوند. چه شود!
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.