باری از اضطرابِ تناهی یا به تعبیری رنج محدودیت نوشته بودم. مدعایم این بود میتوان اضطرابهای وجودی را در اضطراب تناهی فهمید و گنجاند. مضاف بر اضطرابهای چهارگانه ذیل تناهی یعنی مرگ، آزادی، پوچی و تنهایی، شاید مجاز و مفید باشد موردی افزود به نام: اضطراب فقر. فقر به معنای وسیع کلمه. فقر انرژی. انواع انرژیهای وجودی؛ ضروری برای بودن، سلامتی، رشد یافتن و قوی شدن. پس مرادْ اینجا اضطراب تناهی منابع انرژی است.
اضطرابی که به معنای گستردهاش مختص انسان است. حیوانات وحشت از دست رفتن قوای بدنی را دارند. محدوده انرژیشان مشخص است و لازم است پیاپی دریافت و سوخت شود. اما سوختوساز انسانی پیچیده است. انسان میتواند در ساحت روان و روابطش، اعتبارش در جهان تمدن و معناداری زندگیاش به شدت کم بیاورد، انرژیهایش تباه شوند و به سختی بازیابی شود. همچنین مازاد بر نیازش میتواند اندوخته کند؛ از پول گرفته تا بسیاری چیزها. قدرتی ورای محاسبات طبیعی.
اضطراب مرگ به یک معنا ترس از فقرِ مطلقِ برگشتناپذیر است. وحشت از دست دادن کامل تمام انرژیها. فقرِ نسبی برادر فقر مطلق، و به نحوی برادر مرگ است. اضطراب فقر تنه به تنه اضطراب مرگ میزند. چهبسا نسبت به اضطراب مرگ مشکلات پیچیدهتری ایجاد کند چراکه زنده ماندن با دشواری فقرهای چندجانبه، گویی تعلیق زندگی است و دردناکتر از خود مرگ.
میان دغدغههای اگزیستانسیال مدت مدیدی این موضوع_که نیازمند آزمون و شواهد تجربی و بالینی نیز است_ فکرم را درگیر کرده است و مرا به این فرضیه رسانده که احتمال دارد اضطراب پوچی، تنهایی، مسئولیت و یا مرگ نقش اساسی و تأثیرگذار در ناکامیها یا ناخوشیهای همه ایفا نکند، بلکه ترسی دیرین و بنیادین در نسبت با فقر وجود دارد. چه نوع فقری؟ از قضا فقر مالی در زندگی برخی چندان محل اعراب ندارد. قریببهاتفاق برهههای زندگی به نحوی معاش و تسهیلات زندگیشان تأمین و تضمین و اشتغال جنبه تشریفاتی-خودشکوفا برایشان دارد. نه اینکه مطلقاً دغدغه فقر جیب را نداشته باشند. ولی نه به قدری که همه چیز را بشود حوالهاش کرد. برخی بیش از هر چیز از کمبود داراییهایی مربوط به بدن و روان در رنجند و چون رنج بسیار میبرند، از کاهش همان اندک واهمه ویژهای دارند. گویی به سختی قوای ناچیز جسم و یا روان را حفظ میکنند تا مباد از چنگ برود و کم و کسریاش با تجربه شدیدی از خستگی آنها را به درماندگی بکشاند. انرژی معناداری در زندگی نیز به همین ترتیب. کسری هر یک از روی دیگری اثر میگذارد.
خستگی کلید واژه مهمی برای درک معنای فقر است. جدا از اینکه فقر پول و داراییهای معمول انسان را خسته و ملول و فرسوده میکند و بر تن و روان اثر سوء میگذارد، مانند گرسنگی، سوءتغذیه، بیماری، تنزل عزتنفس، تصمیمات اشتباه، وقتی به قدر کافی زندگی معنادار و طراحی شده نباشد، در روابط درونی و بیرونی روان مدام انرژی خرج کند و کمتر دریافت کند و به یک تعبیر اقتصاد نوازشیاش لنگان و حتی ورشکسته باشد، وقتی مقادیر کافی و متناسب اکسیژن، کربن، هیدروژن، پروتئینها، گلبولها، هورمونها، ویتامینها، مینرالها، آنزیمها، اسیدها و… در اختیار بدن نباشند یا چرخه به دلایل متابولیسمیِ ژنتیکی یا عارضی دچار اختلال باشد، احساس خستگی مستولی میشود. و آن هنگام هر حرکت و همتی طاقتفرسا میگردد. خستگی منزجرکننده، فرد را از خود و زندگی بیزار میکند. از ترس تجربۀ مدام خستگی در مخارج کمال خساست را به خرج میدهد مباد خود را خسته کند، در واقع ذرات ذیقیمت نیرویش را صرف زنده ماندن و نه جان کندن کند. چنان که از ترس مرگ ناگهانی نوعی مرگ تدریجی و آهسته را در سبک زندگی پیش گیرد؛ از ترس فقر ناگهانی و آنچنانی نیز، به فقر دائمی و آب باریکه بخور نمیری برای گذران روزمرگی تن میدهد.
اضطراب فقر به منزلۀ زنگ خطری در پسزمینه آگاهی میگوید: به زودی کم میآوری! به زودی کم میآوری! هشدار!اگر واقعا و مستمراً حرکت بزرگی کنی، کار مهمی کنی، چیزی متفاوتی بخواهی، اگر خرج جدیدی کنی در تله فقر(کمبود انرژی) میافتی، درمانده میشوی و زجر میکشی. این هشدار نیروها را تحلیل میبرد و فرد برای ساکت کردنش دست به کارهای غیرانرژیزا و زیانبار مانند امور اعتیادآور، لذتبخش، دوپامینآزادکن و فراموشیبخش میزند.
دهشت فقر اگر انکار و سرکوب شود، نه تنها هزینه اضافه میتراشد که چون در پس لایههای ذهن و ضمیر جریان دارد، مانع اقدامات نیروآفرین میشود و در فقر نسبی اما نه چندان خطرناک و مرزی از منظر ذهن باقی نگاه میدارد.
مواجههای مستقیم باید. دیدن، فهمیدن و تحلیل کردن. و سازوکارهایی هوشمندانه برای کم کم نترسیدن از آن. خطر کردن و انرژی گذاشتن برای اموری که اگرچه کمی خسته میکنند اما در بلندمدت خزانههای انرژی را به نحو خوب و غنابخشی پر میکنند.
ترس از فقر میتواند مهلکتر از فقر باشد؛ همانطور که ترس از جنگ از خود جنگ.
با این ترس و اضطراب چه میتوان کرد؟
قبل از هر چیز باید دانست قرار نیست هیچ اضطرابی را کامل از میان برد. نه ممکن است و نه مطلوب. فی نفسه امر مفیدی است. به مصون ماندن از موقعیتهای خطرناک و درمانده شدن کمک میکند. اضطراب داشتن تا حدی برای زنده ماندن ضروری است. اما تا حدی که به عملکرد عادی و خوب آسیب نزند. پس ما با اضطراب نمیجنگیم و دنبال حذف نیستیم. در پی فهم فکر یا عاداتی هستیم که بیش از حد ضرورت تولید اضطراب میکنند و از این مهمتر دنبال چاره که هنگامی که دچار اضطراب بالایی شدیم چه رفتاری بروز دهیم چه کنیم تا عملکردمان افت نکند یا کمتر افت کند و بلکه بهتر شود؟ یا دست کم جلوی عمل را نگیرد و به اجتناب گرفتار نشویم.
تیرماه ۱۴۰۲
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.